به سمت شهرهای جنوب | فرریرا گولار

به زیر کف اتاق
در طلق خاک اسیر
چه کسی سخن می‌گوید؟
در آن شب کوچک
زیر قدم‌های اهل خانه
در آن ناحیه‌ی بی‌گل
زیر کف‌پوش‌های قدیمی
که برآن‌ها ما
تاتی تاتی تاتی رفتیم
وقتی خورشید به بالا آمد و
وقتی خورشید می‌مرد و
وقتی خورشید می‌مرد
و من می‌مردم
چه کسی سخن می‌گوید؟
چه کسی سخن گفت؟ چه کسی سخن خواهد گفت؟
در زبان آتش آبی خلایق زیر خانه؟

شاید
کسی که سخن می‌گوید آن‌جا
سکه‌ایست
یک بعداز ظهر چرخید (سکه یک بعد از ظهر) چرخید
و باطل شد
بر آن خاک کمرنگ،
شاید موشی‌ست
که از زیر کف‌پوش صدای ما را شنید
و همراهمان آموخت دروغ بگوید و
عشق بورزد
در حال سخن گفتن است
(در عزلتِ سن لویس مارانهوسی ما
در کمبوئآ
در منظومه‌ی خورشیدی
میان منظومه‌هایی که از پنجره رصد کردیم
به چشم نظاره‌ای)
شاید
موش مرده‌ی متعفنی
مادام که خشک نشده‌، در حال سخن گفتن است
و هیچ‌کس دیگر؟
و تابستان هم؟ و باران‌های موسمی؟ و طبقه‌ی کارگر؟
آیا جشن‌های گاه به گاه تولد نیستند که سخن می‌گویند؟
ننوهای خاکی، کوزه‌ی سفالی
در پنجره، آفتاب‌‌گردان
در آستانه‌‌ی غوغاگر روبروی دیوار
مورچه‌ها
بر کف بتونی آشپزخانه
بیزوآ
مرده.
ماریا لوسیا، آدی، پاپپا
مرده
حرف نمی‌زنند.
ولی بچرخ زمین، بچرخید
اقیانوس‌های آبی زندگی‌ام
رویاها، عشق‌ها،
شعرهای آهنی‌ام،
تقلای معمولی‌ام،
بچرخ،
زمین،

و فراز کف‌پوش‌ها
زندگانی ما، اثاث خانه،
صندلی چرخان، میز غذاخوری
جالباسی
با آینه‌اش آن‌جا که رقصید عصر و خندید مثل دخترکی
و پنجره‌ها‌ی گشاده
که از آن گریخت فضا
مثل پرنده‌ای
از فراز خانه‌ها گریخت و
به رویایی رسید
به سمت شهرهای جنوب.

برگشت به بالای صفحه