ایالت تبعید | کتاب شعری از کریستینا پری روسی

کریستینا پری روسی، شاعر و قصه‌نویس بزرگ اروگوئه‌ای در سال ۱۹۴۱ در مونته‌ویدئو به دنیا آمد. از وقتی ادبیات آمریکای لاتین، پا به پای انقلاب‌هایش، غریو هویت و استقلال بلند کرد، کریستینا به عنوان یکی از موثرترین چهره‌های این جریانِ «بوم» یا «غریو»، بی‌خستگی قلم زد و نقشی نازدودنی در …

خبرهای اون‌ورِ آب| کریستینا پری روسی

خاله آنخلا هر بار که به ما سر می‌زنه حالتو می‌پرسه. من خودمو به اون راه می‌زنم. بش می‌گن طفره رفتن؟ گربه از پنجره پرید و گم و گور شد مسائل گربه‌ها مسائل آدم‌ها. یخبندون همه‌ی درختا رو سوزوند فقط یه درخت لیمو زنده موند تک و تنها وسط طوفان. …

خوردن اخلاق | کریستینا پری روسی

و نمی‌دونم از کجا روزنامه‌نگاری اومد‌ که بپرسه تبعید واسه ما چه معنایی داره. نمی‌دونم از کجا می‌اومد اون روزنامه‌نگار. ولی گذاشتم از در بیاد تو، به هرحال مرطوب بود اتاق، سرد بود دو روزی می‌شد غذا نخورده بودیم فقط نون بود و آب از اون دور دورا، نامه‌ها خبرای …

زبیگنیف هربرت، شاعر حماسه و عصیان

زبیگنیف هربرت، شاعر بزرگ لهستانی در ۲۹ اکتبر سال ۱۹۲۴ بدنیا آمد و در در ۲۸ جولای سال ۱۹۸۸ درگذشت. هربرت، یکی از موثرترین شاعران اروپایی قرن گذشته بود. هم مبارزه‌ی چریکی را زیست، هم مبارزه‌ی سیاسی و هم تبعید را. در یادداشتی، خود را هلنی می‌خواند، چرا که گمان …

خانه | زبیگنیف هربرت

  خانه‌ای فراز فصول سال خانه‌ی بچه‌ها، حیوانات و سیب‌ها چهارگوشه‌ای از فضایی خالی زیر ستاره‌ای غایب خانه، تلسکوپ کودکی بود خانه، پوست احساس بود گونه‌ی خواهری، شاخه‌ی درختی. شعله‌ای، فروغ گونه را گرفت گلوله‌ای بر شاخه خط کشید آواز پیاده نظام بی خانه روی خاکستر پریش یک آشیانه خانه، …

خاطره‌ای از تو | زبیگنیف هربرت

  ۱ نمی‌توانم نامی بیابم برای خاطره‌ای از تو با دستی دریده به ظلمات بر بقایای چهره‌ها گام بر می‌دارم نیمرخ‌های محو یاران منجمد در قاب‌های سخت چرخان بالای سرم خالی چنان‌که پیشانی باد نیمرخ مردی بر کاغذی سیاه. ۲ زیستن- به رغمِ زیستن- در برابرِ خود را به گناه …

موضوع هنر | زبیگنیف هربرت

  ۱ در کتاب چهارم جنگهای پلوپونزی توسی دید در میان قصه‌های بسیار حکایت لشکرکشی ناموفق خویش را می‌گوید از میان همه‌ی صحبتهای طولانی فرماندهان نبردها، محاصره‌ها طاعون تار متراکم دسایس و مجاهدات سیاسی این صحنه به نوک سنجاقی می‌ماند در جنگلی. محله‌ی یونانی آمفی پولیس به دستهای براسیدس می …

آخرین اتوبوس | زبیگنیف هربرت

۱ خیلی دیر رسیدم به آخرین اتوبوس در شهری مانده‌ام که شهر نیست. روزنامه‌ی صبح ندارد روزنامه‌ی عصر ندارد نه زندان ساعت یا حتی آب از چند دمی فراغت بیرون زمان لذت می‌برم دیرگاهی در امتداد کوچه‌های خانه‌های سوخته قدم می‌زنم کوچه‌های شکر شیشه‌های شکسته برنج می‌توانم رساله‌ای بنویسم درباب …

از جایگاه‌ها | زبیگنیف هربرت

بی‌شک آنان که بالای پله‌ها می‌ایستند می‌دانند، همه چیز را می‌دانند. حکایتِ ما دیگر است، ما سپورهای میادین گروگان‌های آینده‌ای بهتر ما که به ندرت، آن‌ بالانشینان در حضورشان بار عام می‌دهند و اگر هم بدهند همیشه می‌نهند انگشتی بر لبان ما صبوریم زنانمان پیراهن‌ یکشنبه‌ها‌ را رفو می‌کنند از …

پرنده‌ی چوبی | زبیگنیف هربرت

  در دست‌های گرم کودکان پرنده‌ای چوبی زندگی آغازید زیر پرهای لعابی دلی کوچک به خود بخشید چشمی شیشه‌ای نگاه برافروخت نقش بالی لرزید تنی خشک در عطش جنگل می‌سوخت به راه افتاد چون سربازی در ترانه‌ای به عصای پاهایش ضرب گرفت ضرب پای راست: جنگل ضرب پای چپ: جنگل …

برگشت به بالای صفحه