به راه میافتیم یارِ من
وقتی بازگردم و
نظر کنم در آفتابی
که از ما دریغ شدهاست،
پوشیده به صلح
با لبخندی کز میوهها و گلها بر چهره نهادهایم
در آغوش هم
بر جادهها: این مارهای به هم تنیده
کوه به کوه تا ستارگان
و رویاهایی که هنوز میدرخشند،
میرویم
آوازخوانِ ترانههایی
که هر دو میدانیم و نمیدانیم.
به راه میافتیم یار من
وقتی بازگردم و
در آفتابی نظر کنم
که از ما دریغ شدهاست،
لختی گریه میکنیم
بر گورهای بیشمارهی انسانهای بیشمار
که رفتهاند
بی تدفین و شبزندهداری
نومید از آفتابی کز ما دریغ کردهاند.
میرویم ای یار
به آنها میگوییم
که بازگشتهام، که بازگشتهایم
چرا که همدگر را دوست میداریم
چراکه آن گورهای بیشمارهی انسانهای بیشمار را
دوست میداریم.
وقتی برگردم و
در آفتابی نظر کنم
که پرچمهای دروغین از من دریغ کردهاند
به راه میافتیم عشق من،
– آزادی را خرمن میکنیم-
میرویم
ذرت و رنگ گرد میآوریم،
به مردگان،
معاد و گل پیشکش میکنیم
به زندگان، استواری حیاتمان را.
میرویم یار من،
بر آسمان کاغذی رنگینکمانی رسم میکنیم
تا کودکانمان با آن بازی کنند:
«گاس میآد و گاس میره بارون
اگه رضا بده دلش خانوم جون
میباره شُر و شُر، رو کشتِ بابا
نمیگیره سراغ آفتابو، هیچ وقت خدا.»
میرویم ای یار، میرویم
وقتی بازگردم
-به میکدههای ویران-
و تنگِ هم بنا میکنیم
حیاتی حاصلخیز را بیتردید
در هدیهی آرام خرمن
در آواز پرندگان غریب
در قدمهای مردانی که باز میگردند
هلهلهکنان زیر باران، بر زمینی نوزاد
در گامهای مصمم مردمانی استوار
ای یار، ای یار!
سجافِ رنگی تازه، زمین را میآراید
بوسه و لبخند، پارچهی زندگی را میتنند
در بستر مزارعُ بیانتهای کتان
در طبلکوبیِ سور و سرور…
میرویم اییار،
میرویم!
* آنتونیو خسینتو، شاعر و سیاستمدار آنگولایی در سال ۱۹۲۴ به دنیا آمد و در سال ۱۹۹۱ در لیسبون از دنیا رفت. شاعر مبارزی که در سال ۱۹۵۹ نخستینبار به زندان افتاد. در سال ۱۹۶۱، همانسالی که نخستین کتابِ شعرش منتشر شد، به یازده سال حبس در زندانِ تاررافال محکوم شد. خسینتو در سال ۱۹۷۲ آزاد شد، به لیسبون رفت و به عنوان حسابدار کارش را آغاز کرد. در سال ۱۹۷۳ به جنبشِ مردمی آزادی آنگولا پیوست و پس از استقلال آنگولا به عنوان وزیر آموزش و فرهنگ و بعدها با سمتِ رییس کنسول ملی فرهنگ به کارش ادامه داد. در سال ۱۹۹۰، به دلیل پیری از فعالیتِ سیاسی کنارهگیری کرد.
** ترجمهی این شعر برای دوست و رفیق نازنینمان مینا خانی و بغضِ غریباش در تبعید و در غیاب پدرش…